روزی خدیجه به پیغمبر گفت: ای پسر عم توانی که وقتی جبرئیل امد با من بگویی؟ پیغمبر گفت .آری. و چون جبرئیل بیامد پیغمبر به خدیجه گفت:اینک جبرئیل امد.خدیجه گفت برخیز و بر ران چپ من بنشین.پیغمبر برخاست و چنین کرد.خدیجه گفت او را می بینی؟ محمد گفت:اری. خدیجه گفت بیا و بر ران راست من بنشین. و پیغمبر چنین کرد. خدیجه گفت او را می بینی.پیغمبر گفت: اری. خدیجه گفت بیا و در بغلم بنشین و پیغمبر چنان کرد.خدیجه گفت جبرئیل را می بینی؟ پیغمبر فرمود:آری. ان گاه خدیجه سرپوش(لباس) را برداشت و پیغمبر در بغل او نشسته بودو باز خدیجه گفت او را میبینی؟ محمد گفت .نه! خدیجه گفت ای پسرعم پایمردی کن و خوش دل باش.این فرشته است و شیطان نیست.
منابع:
1-تاریخ طبری جلد 3 صفحه 851-850
2-سیرت رسول الله-جلد ا-ص 213-212
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر