دانشجویان زندانی راآزاد کنید

حمایت

۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

علی و عمربن عبدود(آیا داستان همان بود که در مدرسه به من آموختند؟)


درباره جنگیدن علی با پیرمرد هشتاد ساله عرب عمروبن عبدود که سر جنگیدن با علی را نداشت و به علی گفت: تو جوانی.من دوست پدر تو هستم چرا می خواهی با من بجنگی؟/
علی در پاسخ می گوید و من دلم می خواهد تو را در خونت غلطان ببینم و در دنباله گفتارش رو به عمرو نموده می گوید پیمان این بود که ما با دو نفر تنها با هم بجنگیم.می بینم از سپاه تو گروهی به یاریت می آیند.تا عمرو نگاهش را از علی برمی گرداند و نگاهی به پشت سر می اندازد علی دغلکارانه شمشیری بر پایش میزند و او را از پای در می اورد و سرش را می برد و به پای محمد انداخت.محمد تبسمی کرد و گفت:الحرب و خدعه

(منتهی المال-تحفه المجالس ابن تاج الدین حسن سلطان محمد برگ های 38 و 39)
(دفتر هیچی نوشته هوشنگ فرهنگ آیین تهران سال 1367 برگ های 398و399)

۳ نظر:

Unknown گفت...

مثل اینکه تو خیلی از اسلام زخم خوردی که همه نوشته هایت گه خوری زیادی است،
پس بخور نوش جانت

ناشناس گفت...

به کاوه: اگر مسلمان تویی، پس واقعا خاک بر سر اسلامی که افتخارش ناخرسندی کسانی است که به آنها زخم زده است. شما یک روانپریش هستی آقای کاوه!

Unknown گفت...

من نمیدانم امثال کاوه جه خیری از اسلام دیدند که فرهنگ آبا و اجدادی خود را به این اعراب موشخوار می فروشند؟؟